راز چمدان آیتالله بهجت چه بود؟
پدرم اسرار مگوی خود را مگو گذاشت/ راز چمدان آیتالله بهجت چه بود؟
حجتالاسلام
و المسلمین علی بهجت در ابتدای این گفتوگو بیان داشت: زندگی پدرم دو جهت
داشت: بخشی از زندگی ایشان، جهت فیزیکی آن است که در خانواده و دوستان مطرح
بود و گوشههایی از آن به ما رسیده است ولی جهت دیگر؛ زندگی درونی ایشان
بوده که نه خودشان راجع به عواملی که در شخصیت ایشان موثر بوده صحبت و
راهنمایی میکردند و نه حتی مدارک و آثار و نامههایی را که از علمای مختلف
داشتند و ما میتوانستیم از آن بهره ببریم را نشان میدادند.
وی
افزود: معمولا یک چمدانی داشتند که این مدارک و نامههای علمای بزرگ به
ایشان را در آن گذاشته و قفل کرده بودند که در دسترس ما نباشد. حدود یکسال
قبل از رحلتشان آن چمدان را از من خواستند. بنده چمدان را برای ایشان بردم و
بعد دیگر از آن چمدان خبری نشد. نمیدانیم که چه شد. یقین داریم از منزل
بیرون نرفته ولی دیگر نیست.
و
ی تأکید کرد: ایشان اسرار مگوی خود را
واقعا مگو گذاشتند. ما یک سری اطلاعات از ایشان به صورت کم و کوتاه و
پراکنده به دست میآوردیم. این اطلاعات به صورت معما برای ما باقی بود.
بنده چون فارغ التحصیل فلسفه بودم، عادت داشتم باور خیلی چیزها برایم با
برهان و دلیل باشد. باید به یقین صد در صد میرسیدم و ادله 20 درصد و 50
درصد برایم کافی نبود. لذا به زندگی و تحصیل خود مشغول بودم و فقط لوازمات
ضروری زندگی ایشان را تهیه میکردم.
علامه جعفری فرمود: تمام کارهایت را رها و به این پیر خدمت کن!
فرزند
آیت الله بهجت در بخش دیگری از گفتوگوی خود با فارس به ماجرای حضور علامه
جعفری در خانهشان اشاره کرد و افزود: میان کارهایم روزی چند ساعت را به
ایشان اختصاص میدادم و در خدمتشان بودم و بقیه را به اتاق خود در بیرون و
خوابگاه که حجرهای بود میرفتم و مشغول کارهای شخصیام میشدم. تا اینکه
در سال 1363 علامه جعفری یک روز که از منزل آیت الله بهجت بیرون میرفت، با
حرفهایش یک تلنگری به من زد.
وی ادامه داد: علامه جعفری به من گفت
که تو تمام کارهایت را رها کن و به خدمت ایشان بیا. علامه جعفری با آن
لهجه شیرین و غلیظ ترکی گفت: «تو عقلت نمیرسه که این کیه!» علامه وقتی از
احوالاتم پرسید و من گفتم که درسهای فلسفه و ریاضیات و ستارهشناسی و
عرفان را خواندهام، خیلی برایش جای تعجب بود که چطور توانسته بودم اینها
را در قم بخوانم. من هم به شوخی به ایشان گفتم که استاد اینجا مجانی بود و
من هم نشستم و خواندم.
فرزند آیتالله بهجت گفت: علامه به من فرمود
حالا یک چیزی میگویم گوش کن. گفتم آقا میشنوم. گفتند نه باید عمل کنی.
گفتم آقا چطور به مجهول مطلق عمل کنم؟ به چیزی که نمیدانم چطور عمل کنم؟
علامه با همان لهجه خود گفتند دست بردار، من برایت میگویم. تو تمام
کارهایت را رها کن و بیا خدمت همین پیر را بکن.
بهجت ادامه داد: تو
گفتههایش را یادداشت کن و ضبط کن که نه میشناسیاش و نه میگذارد که
بشناسیاش. من قم و تهران و مشهد و نجف و عراق و شیعه و سنی را دیدهام؛
همین یکی آخرش مانده است. وقتی او را از تو گرفتند، آن وقت میفهمی که
بوده! بنده در آن زمان مشغول تحصیل بوده و کار فراوان داشتم و در دانشکده
بودم.
علامه جعفری: پدرت(آیتالله بهجت) مأمور این قرن و این دوره است
وی
اضافه کرد: علامه جعفری به من دستور داد که ضبط کن و نگه دار و برای نسل
آینده امانت دار باش که این مرد تمام میشود و بعد از اینکه او برود معلوم
نیست تا 100 سال دیگر هم کسی چون او بیاید. خداوند در هر دورهای یک فرد را
میدان میدهد، یعنی میدانی را که دارد برایش باز میکند و رشدش میدهد تا
برای دیگران نشان و الگو باشد.
بهجت گفت: علامه جعفری تأکید کردند
آیت الله بهجت مأمور این قرن و این دوره است. البته پس از رحلت پدرم نیز
خیلی از شاگردان ایشان به من میگفتند که ایشان دیگر تمام شد و تو فکر نکن
که همه همینطور هستند. با تلنگری که علامه جعفری در سال 63 به من زد، در
همان بیست و چند سال پیش، یک مقدار کارهایم را کم کردم و 7 ساعت در روز را
به ایشان اختصاص دادم.
وی افزود: پس از سال 72-73 نیز حدود 15 ساعت
شد و از سال 80 به بعد بیست و چهار ساعته با ایشان بودم. با این حال ایشان
خیلی هنرمند بود و همه کارهایش را تحت یک پوشش و پوستهای انجام میداد.
وقتی مسائل بلند علمی را میخواست نقل کند، خیلی ساده می گفت: میشود این
چنین گفت...
آیتالله بهجت آخرین فرمولهای عرشی را به سادهترین شکل بیان میکرد
علی
بهجت در بخش دیگری از گفتوگوی خود با فارس به شیوه برخورد پدر خود با
نظریات علمی اشاره کرد و گفت: ایشان اشکالات و ایرادات نظریههای دیگران را
میگرفت و بعد وقتی میخواست نظریه خودش را بدهد، نمیگفت که این نظریه
بنده است و هیچ کسی نگفته و در جایی نیست و یا خوب توجه کنید. بلکه فقط
میفرمود: این چنین هم میشود گفت، حالا شما ببینید. ایشان آخرین فرمولهای
عرشی را از لحاظ علمی با این بیان ساده میگفت.
فرزند آیتالله
بهجت گفت: از نظر بعد درونی که اصلا حاضر نبود اقرار به چیزی بکند. حتی
اینقدر پوشش داشت که مثلا اگر ما میخواستیم راجع به استاد ایشان بپرسیم،
که آیا از استادتان کار خارق العادهای دیدید یا نه؟ و یا شاهد عمل ممتازی
از او بودید یا نه؟ حاضر نبود حرفی بزند. چرایش را بعدها فهمیدم که اگر
ایشان درباره استاد خود سخن میگفت، این سوال به ذهن ما میآمد که حالا این
استاد به شما چه یاد دادند؟ بنابراین ایشان از ابتدا چیزی نمیگفتند.
وی
ادامه داد: بنده دبستانی که بودم، یکی از علما که ریش حنایی میگذاشت و
سیدی حدود 80 ساله بود، به من گفت که برو تو نخ بابات و ببین که چی بلد
است. پدرم او را میشناخت ولی من خوب او را نمیشناختم. به من میگفت که
استاد پدرت آنقدر قوی بوده که به هر کسی چیز مهمی داده، برو ببین به پدرت
چه داده است.
وی افزود: من هم بچه بودم و میرفتم میگفتم بابا، آن
آقا گفته برو ببین پدرت چه گرفته. پدرم خیلی میخندید و در حال تبسم
میگفت: بله، عجب... عجب... و از کنار آن میگذشت. هیچ راهی نمیگذاشت تا
بیشتر در موردش بدانیم.
- ۹۴/۰۳/۱۵
وبلاگ جدید مبارک وب خوبی دارید
مطالبش هم جالب بود و تحسین برانگیز
در این وبلاگ هم موفق باشید